سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عبدالرضا حنظلی زاده -

به نام عادل

نمیخواستم تو این وبلاگ مطالب سیاسی بنویسم ولی از باب اینکه سیاست ما عین دیانت ماست انگار ناگذیرم چیز هایی رو بگم

. بیست و اندی سال از انقلاب مردمی ایران میگذره . و مردم هر روز رخداد های جدیدی رو تجربه می کنن .مردم  مصیبت های زیادی رو تجربه کردن . درد های زیادی رو تحمل کردن .مردم پشت این انقلاب و اسلام رو  خالی نکردن ومردم مثل دیوار پشت سر رهبر بودند .مردم  گرسنگی ،تهاجم فرهنگی،فقر،تورم، ووووو رو تحمل کردن.

ما مردم خوبی داریم

وای که این حرف بجای اینکه منو آروم کنه داغ دلم رو تازه می کنه .

حضرات و آقایون،  تا کی؟

.آخه تا کی مردم بشن اسباب بازی های سیاسی شما؟ تا کی برای کوبیدن این جناح و اون جناح،برای ضعیف کردن این و اون از مردم مایه میذارید ؟ اخه فکر نمی کنید فردا روز همین مردم پا پتی باید از این انقلاب دفاع کنن؟

خیلی ها فکر می کنن اگر اعتراضی نمیشه  یا به قول دشمنای انقلاب، انقلابی  نمیشه به خاطر ترس مردمه که نمی ریزن توی خیابون. و لی نه ،این اعتقاد مردم و وجود رهبری فرزانه است که انقلاب رو حفظ کرده .دیدیم  اون زمان که در اوج فشار های سیاسی و اقتصادی بودیم ،مردم پشت انقلاب رو خالی نکردن و پای صندوقهای رای اومدن.آخه مردم  ما خوبن ولی بعضی از بزرگان و رجال سیاسی مملکت به جای اینکه برای مردم از مناقشات سیاسی دست بردارن ،از مردم برای برتری در مناقشات استفاده میکنن .  وای بر ما اگه حرفهای امام را فراموش کنید .

مردم ما خوبن. مردم ما خدا پرست وطن دوست هستن ،مردم ما عاشق اسلام و انقلابند،مردم ما ،  مردم ما مردم ما........

پس آقایان بیایید به خاطر این همه صفات خوب مردم  برای مردم باشید و بدونید که این مردم بودند که شما رو به اینجایی که هستید رسوندن و به قول  امام بزرگوار مردم ولی نعمتهای شما هستن .

 

عبدالرضا حنضلی زاده                        

 

 

 



نویسنده : عبدالرضا حنظلی» ساعت 10:48 عصر روز یکشنبه 87 آذر 10


 

 

هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم ((لطیف)) تو را دوست تر دارم که یاد ابر و ابریشم و عشق می افتم . خوب یادم هست از بهشت که آمدم ، تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم . بس که لطیف بودم ، توی مشت دنیا جا نمی شدم . اما زمین تیره بود . کدر بود ، سفت بود و سخت. دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش آغشته شد . و من هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر.

من سنگ شدم و سد و دیوار . دیگر نور از من نمی گذرد ، دیگر آب از من عبور نمی کند ، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.

حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش ، چند قطره اشک است که گوشه ی دلم پنهانش کرده ام ، گریه نمی کنم تا تمام نشود ، می ترسم بعد از آن از چشم هایم سنگ ریزه ببارد.

یا لطیف ! این رسم دنیاست که اشک ، سنگ ریزه شود و روح ، سنگ و صخره ؟ این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه شود؟

وقتی تیره ایم ، وقتی سراپا کدریم به چشم می آییم و دیده می شویم ، اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد ، ناپدید می شود.

یا لطیف ! کاشکی دوباره ، تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی تا من می چکدیم و می وزیدم و ناپدید می شدم ، مثل هوا که ناپدید است ، مثل خودت که ناپیدایی ... یا لطیف !

مشتی ، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش ...

 

 

نویسنده: عرفان نظرآهاری

منبع: در سینه ات نهنگی می تپد

 

 



نویسنده : عبدالرضا حنظلی» ساعت 8:44 عصر روز یکشنبه 87 آذر 10


 

aaa

برای اینکه به دانستنیهاتون اضافه بشه به ادامه مطلب برید

ادامه مطلب...


نویسنده : عبدالرضا حنظلی» ساعت 8:7 عصر روز یکشنبه 87 آذر 10


یکی از راههای مطمئن ترقی کمک به ترقی دیگران است    

 (آنتونی رابینز)



نویسنده : عبدالرضا حنظلی» ساعت 7:36 عصر روز شنبه 87 آذر 9


منو سیاهی شب

در هجوم انبوه تاریکی

در مسیری پر از ستاره های خاموش

در دل بیکران تنهایی ،قدمزنان

-همچو برگ خشکیده در پاییز  که دارد راه سرد خویش را در پیش _

رهنورد کوچه ی تنهایی ام

هوا سرد است اینجا

دیده هارا مه گرفته

از سیاهی ره در پیش رو دست بر دیوار می سایم

 باد پاییزی

همچو مستان خراب الود

می تکاند برگها را از میان شاخه ها

غار غار زاغهای شوم

همنوا با ناله ی غمگین باد

می نوازد بد نوایی غم فزا

 سینه ام تنگ است اینجا

درد همزاد من است

 کن نظاره که چه ساده

 دودمان عشق بر باد است

ندارد هیچ رنگی عشق اینجا

(عبدالرضا حنضلی زاده)



نویسنده : عبدالرضا حنظلی» ساعت 7:34 عصر روز شنبه 87 آذر 9


ما حاشیه نشین هستیم .

مادرم می گوید :پدرت هم حاشیه نشین بود.

در حاشیه به دنیا آمدم و لی نمی خواهم در حاشیه بمیرم

برادرم در حاشیه بیمارستان مرد.

خواهرم همیشه مریض است .همیشه گریه می کند ،گاهی در حاشیه ی گریه ، کمی هم میخندد.

مادرم می گوید:سرنوشت مارا هم در حاشیه صفحه ی تقدیر نوشته اند.

و هر شب ستاره ی بخت مرا  که در حاشیه ی آسمان سوسو میزند  به من نشان میدهد.

ولی من میگویم :این ستاره ی من نیست

من در حاشیه به دنیا آمدم،

در حاشیه بازی کردم.

همراه با سگها و گربه ها و مگسها در حاشیه زباله ها گشتم تا چیز به درد بخوری پیدا کنم.

من در حاشیه بزرگ شدم و به مدرسه رفتم .

در مدرسه گفتند :جا نداریم.

مادرم گریه کرد .مدیر مدرسه گفت :(آقای ناظم اسمش را در حاشیه دفتر بنویس تا ببینیم )

من در حاشیه ی کلاس می نشینم.

در حاشیه ی مدرسه می نشینم .

در حاشیه مدرسه می نشینم و توب بازی  بچه ها را نگاه می کنم ،چون لباسم همرنگ بچه ها نیست

من روز ها در حاشیه ی خیابان کار می کنم و بعضی شبها در حاشیه ی پیاده رو  می خوابم .

من پاییز کار می کنم ،زمستان کار می کنم ،بهار کار می کنم ،تابستان کار می کنم  و در حاشیه ی کار ، زندگی می کنم .

من در حاشیه ی شهر زندگی  می کنم .

من در حاشیه ی زمین زندگی می کنم .

من در مدرسه یاد گرفتم زمین مانند توپ گرد است و می چرخد.

اگر من در حاشیه ی زمین زندگی می کنم ،پس چطور پایم نمی لغزد و در عمق فضا پرتاب نمی شو؟

زندگی در حاشیه ی زمین خیلی سخت است

حاشیه بر لب پرتگاه است ،ادم ممکن است بلغزد و سقوط کند.

من حاشیه نشین هستم .

ولی معنی کلمه ی حاشیه را نمی فهمم.

از معلم پرسیدم :حاشیه یعنی چه؟

گفت:حاشیه یعنی قسمت کناره ی هر چیز،مثل کناره ی لباس یا کتاب.مثلا بعضی از کتابها حاشیه دارند و بعضی از کلمات را در حاشیه می نویسند . یا مثلا حاشیه ی شهر که زباله ها را در آنجا می ریزند.

من گفتم :مگر آدمها زباله هستند که بعضی از آنها را در حاشیه ی شهر ریختند ؟

معلم چیزی نگفتم.

من حاشیه نشین هستم .

به مسجد میروم،در حاشیه ی مسجد نماز می خوانم ،نزدیک کفشها.در حاشیه ی جلسه ی قران می نشینم .من قران خواندن را یاد گرفته ام

.قران کتاب خوبی است.

قران حاشیه ندارد.

هیچ کلمه ای را در حاشیه ی آن ننوشته اند .

من قران را دوست دارم

همه چیز باید مثل قران باشد.

(مرحوم قیصر امینپور)

شادی روح آن بزرگوار فاتحه



نویسنده : عبدالرضا حنظلی» ساعت 2:40 عصر روز شنبه 87 آذر 9


  چنین که یخ زده ایمان من اگر هر روز

  هزار بار بیاید بهار کافی نیست

  خودت دعا بکن ای مهر بان که برگردی

   دعای این همه شب زنده دار کافی نیست...

                                                            به امید فرج دوست...

 

 

 



نویسنده : عبدالرضا حنظلی» ساعت 7:30 عصر روز پنج شنبه 87 آبان 23


بسم الله الودود
دوستان این شماره را با نام  زیبای خانم حضرت زهرا آغاز می کنم .امیدوارم  استفاده ببرید .در ضمن از بابت تغییر سرور عذر میخوام.از این به بعد با همین آدرس تشریف بیارید.البته احتمال داره ایستگاه بهشتی تبدیل به سایت بشه .البته احتمال داره .شما هم دعا کنید . التماس دعا...


نویسنده : عبدالرضا حنظلی» ساعت 11:21 عصر روز سه شنبه 87 آبان 14


جبران خلیل جبران
: برای کشف زیبایی است که زندگی می کنیم، باقی همه انتظار است و انتظار.





نویسنده : عبدالرضا حنظلی» ساعت 11:10 عصر روز سه شنبه 87 آبان 14


چارلی چاپلین به دخترش: هیچ گاه چشمانت
را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن.

قلبت را خالی نگه دار، اگر هم یه روزی خواستی
کسی را در قلبت جای دهی، سعی کن که فقط یک نفر باشد. به او بگو که تو را بیش تر از
خودم و کمتر از خدا دوست دارم، زیرا که به خدا اعتقاد دارم و به تو نیاز دارم...









نویسنده : عبدالرضا حنظلی» ساعت 11:7 عصر روز سه شنبه 87 آبان 14


<      1   2   3   4   5      >